خواب ترس از ازادی
صدا در بند می نالید
و انسان پوچ و بیهوده
همان رویای آزادی هر شب را،
ز چشمانش به در می برد!
می ترسید:
«مبادا خواب من،
من را به دام گرگ اندازد!
مبادا سقف من روزی
ترک بردارد از بیداد این فریاد
و دستانم ز آسایش تهی گردد
مبادا پیکرم
همبستر این کرکسان گردد!!»
هزاران غم درون سینه
فریادی بر آوردند:
«رهایی آرزویت بود
ترست را مکن باور!
سیاهی، پستی و پوچی
چو غوغا می کند
ترس از که می داری؟»